نویسنده: محمّد علی مدرس مطلق



 

شهود، تنها راه شناسایی هستی

وکُنهُهُ یُعرَفُ بالشهودِ
لاغیرَ کالرسومِ و الحدودِ
و کنه وجود، به شهرت شناخته می شود / نه به غیر شهود؛ مانند رسوم و حدود.
برای این که دچار سردرگمی نگردیم، ابتدا باید با مفاهیمی چند، آشنا بشویم؛ زیراایشان(قدّس سّره)می فرمایند: "و کنهه یعرف بالشهود"و حال آن که حاجی(قدّس سّره)می فرمایند: "و کنهه فی غایه الخفاء". معلوم است که اگر کنه وجود، در غایت خفا باشد، دیگر حتّی به شهود هم شناخته نمی شود؛ پس باید مراد از کنه، در نظر ناظم (قدّس سّره)با مراد حاجی(قدّس سرّه) متفاوت باشد؛ برای همین، ما، ذیلاً باید با حیثیّات و اعتبارات مختلفه ای که در این میان وجود دارد، و مورد استعمال حکما (ره)بوده، ارتباط پیدا بکنیم.

اعتبارات وجود

صدرالمتألّهین (قدّس سّره) در ابتدای کتاب موجز خود -مشاعر؛ که آن را به تشریح اختصاصی دکترین فلسفی خود، اختصاص داده - به چهار عنوان، برای وجود، اشاره فرموده: اوّل انیّت وجود؛ که روشنترین چیزهاست به علم حضوری و کشفی. دوّم ماهیّت وجود (که همانطوری که مرحوم بدیع الملک میرزا حشمت السلطنه عمادالدوله که مرحوم آقا علی مدّرس ( متوّفی17ذیقعده ی 1307) کتاب معروف بدایع الحکم خود را، در جواب سؤالات هم ایشان نوشته در کتاب عمادالحکمه یادآوری کرده، ماهیّت، در اینجا، بمعنی ما به الشیء هو هو- که اعمّ است از ماهیّت به مبنی ما یقال فی جواب ماهو - می باشد و گرنه ماهیّت بمعنی مایقال فی جواب ماهو از جهتی، مقابل وجود، و معروض ذهنی اوست؛ و وجود را به این معنی، ماهیّتی نیست؛ چرا که وجود را حدّ و نهایتی نمی باشد) که مخفی ترین چیزهاست از جهت علم حصولی و تصوّری؛ و همچنین پوشیده ترین چیزهاست از جهت اکتناء؛ یعنی بکنه آن نمی توان رسید. سوّم مفهوم وجود که غنی ترین چیز هاست از تعریف، بجهت ظهور و وضوحش؛ و عامّترین مفهومهاست از جهت شمولش. و چهارم هویّت وجود که از لحاظ تعیّن و تشخّص خود را، مدیون اوست و حال آن که تشخّص وجود، به نفس ذات خود؛ و تعیّن او، به نفس خود اوست.

شناسایی حیثیّات مختلفه ی وجود

همانطوری که ملاحظه می فرمایید، برخی از این عناوین، اصلاً در مقامی نیستند که صحبت از تعریف شدن یا نشدنش بکنیم. ما به علم حضوری انیّت وجود را می یابیم؛ و به علم حصولی، به نحو بسیط، مفهومش را بمعنی اسمی - که از آن به "هستی"تعبیر می کنیم -از معنای مصدری - آنطور که علّامه طباطبائی (قدّس سّره) کرده اند - اخذ می نمائیم و معلوم است که این مفهوم از فرط وضوح و این که به نفس خود ظاهر است، نزد همه، معلوم و متصوّر بوده و تعریف نمی شود؛ و همینطور، غیر خود را ظاهر می سازد، چنان که شیخ اشراق ( قدّس سّره) در ابتدای قسم ثانی حکمه الاشراق در مورد نور فرموده که: اگر چیزی در دنیا وجود داشته باشد که به تعریف و شرح محتاج نباشد، چیزی است که بالذّات ظاهر باشد- که بنا به اصطلاح او نور است - و شهر زوری(ره)در شرح این قسمت فرموده: بدلیل آن که به نفس خود، ظاهر جلیّ است و مظهر غیر خود است و اظهر از آن، نیست. پس چیزی در وجود، غنی تر از وجود، برای تعریف کردن، وجود ندارد. امّا ماهیّت و حقیقت وجود، اصلاً به ذهن نمی آید که فی المثل بگوئیم بدیهی است یا نظری؛ بگوئیم تعریف می شود یا نمی شود. و هویّت وجود، همان است که شیخ الرئیس(ره)فرموده-در الهیّات نجات - "لِاَنَّهُ مَبدَأُ اَوَّلٍ لِکُلِّ شَرحِ فَلا شَرحَ لَهُ". پس آنچه حاجی (قدّس سّره) فرموده: در غایت و نهایت خفاست؛ ماهیّت و حقیقت وجود است؛ و آنچه ناظم (قدّس سّره) فرموده: به شهود و حضور قابل درک است، انیّت وجود. و البتّه نهایت خفاء هم که می گوئیم- چنان که مرحوم مطهّری(قدّس سّره) فرموده- برای ماست و گرنه مسلّم است که حقیقت آن، عین نور و ظهور است.

حقیقت وجود

حالا، خوب است قدری راجع به حقیقت وجود-که همان کنه ماهیّت وجود، در اصطلاح صدرالمتألّهین (قدّس سّره) باشد - صحبت کنیم. یک وقت است که می گوئیم حقیقت وجود؛ و مراد ما، حقیقت در قبال مفهوم است و این - چنانکه قبلاً هم گفتیم- معلوم به علم حصولی ما نمی تواند بود؛ مگر به اعتبار حکایت ذهنی ما، از مفهومی که بعنوان نماد، برای آن بر می گزینیم؛ ولی این حقیقت، می تواند معلوم نوری و حضوری و شهودی ما باشد(1)و این، همان انیّت وجود است - در عناوینی که در فوق، از صدرالمتألّهین (قدّس سّره)آوردیم - ولی گاهی می گوئیم حقیقت وجود؛ و مراد ما، حقیقت در مقابل ظلّ است؛ و این موقعی است که ما بخواهیم از کنه ماهیّت وجود، سخن بگوئیم؛ این، دیگر، حتّی معلوم به علم حضوری ما هم نیست؛ و بلکه بقول مرحوم میرزا مهدی آشتیانی (قدّس سّره) برای غیر، اصلاً و به هیچ عنوان، معلوم نتواند بود؛ چنین حقیقتی، اصل هر چیزی است؛ و مبدأ و مقوّم و تمام هر شیئی می باشد؛ و این همان است که در لسان قدمای ما، به انقاء مغرب شهرت داشته و مختفی در ستر اختفاء است و مستتر به حجابهای نورانی و ظلمانی است؛ از چشم بندگان، پنهان؛ و بعلّت قصور ادراک خلق- و اعتلاء نورش - از دیده ی عقول، پوشیده است؛ و اکتناه نمی شود به علم حضوری و شهودی، چه برسد به علم حصولی ارتسامی؛ چنانکه حافظ(ره) فرموده:
برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
و درک نکردن همین حقیقت است که صوفی را به پانته ایسم (وحدت وجود و موجود) سوق داده و موجب اشتباه وی، در گرفتن: ظلّ، بجای ذی ظلّ؛ و ظهور، بجای ذات شده است. لکن به اعتبار ظهور این حقیقت، در ملابس اسماء و صفات، و مظاهر انوار شمس هویّتش -که اظهر از هر شیء و مشهود برای هر چیزی است - و به اعتبار مراتب ظهورش، می تواند معلوم به علم حضوری باشد و غیر معلوم به علم حصولی - از آن حیث که وجود است و نور است - و می تواند از حیثی دیگر، معلوم به علم حصولی گردد - از آن جهت که ماهیّات، همانا حدود وجودات خارجیّه و در واقع، انحاء وجودند و همین هایند مثار کثرت و منشأ اختلاف در وجود و بلکه در ظهورِ نورِ واحدِ وجود و مراتب مختلفه ی آن، که همه، اشعّه ی آن حقیقت افرادند- ولی این حقیقت، بخودی خود، نه اسمی دارد نه رسمی و نه تعیّنی - غیر تعیّن ذاتی خود -و نه وصف می شود نه نعت و نه اصلاً می شود از آن خبری داد و نه ابداً معلوم احدی می گردد، نه به علم حضوری و نه به علم حصولی؛ نه قابل مشاهده است؛ و قابل شناخت می باشد. چنانکه عطّار(علیه الرحمه) می فرماید:
اگر ذرّات این عالم زبان من شود دائم
نیارم گفت از او یک حرف و چندانی سخن دارم

حقیقت وجود نزد طرایق و مذاهب باستانی

و این نکته ی بسیار مهمّ، هر چند در عرفان اسلامی -خصوصاً در عرفان نظری ابن عربیّ - از آن پس در حکمت متعالیه، عمیقاً تحقیق شده، لیکن در مشربهای دیگر عرفانی نیز، از آن سخن به میان آمده است.
چنانکه در طریقت تولتکها که پیشینه اش به سه هزار سال می رسد - و متعلّق به سرخپوستان قارّه ی آمریکاست- از این حقیقت، با عنوان عقاب نامبرده شده. در تائوئیسم -که قدمتش بنابر عقیده ی فلاسفه ی سنّتی چین، تا مرز پنج هزار سال؛ و بنابر تحقیق، تا دو هزار و پانصد سال پیش می رسد -به این حقیقت، عنوان تائو داده اند؛ چنانکه لائو تسه (متوّفی: 479ق. م) فرموده:
"پیش از آن که زمین و زمان پدیدار شوند، ابهام بود... لا یتغیّر، همه جا بکار است، بی خستگی، می توان مادر هر چیزی که در زیر آسمان کبود است، به حسابش آورد؛ نامش را نمی دانم، ولی تائو خطابش کنید".
نه تنها در طریقتهای عرفانی، که در مذاهب قدیم و آئینهای باستانی نیز، می توان از این حقیقت سراغ گرفت؛ چنانکه بودیسم هندی برای"دهرما، کایاً که یکی از ابعاد ثلاثه ی بودا، در شناخت واقعیّت اوست، خصوصیّاتی ذکر می نماید که کاملاً با حقیقتی که اینک درصدد تبیین اوئیم، تطبیق می کند. یا آئین زروانی -که متعلّق به ایرانیان باستان است -به زروان-که گاهی زمان(2) هم نامیده می شود -برمی خوریم که نور، از مظاهر آن محسوب می شود؛ همان که بعدها، مانی، آن را پدر نور می نامد. در آئین ودایی که از مذاهب باستانی هند است، بخصوص در کتاب ریگ ودا-که مجموعه ی سرودهای مذهبی هندو و کهنترین بخش ودا محسوب می شود - نیز، می توان این حقیقت اعلاء، که خدایان دیگر، همه، مظهر و مجلای آن بشمار می آیند را جستجو نمودو... .

شناسایی حقیقت وجود از طریق آیات آن

بهر حال، این حقیقت، هر چند بخودی خود ناشناختنی است؛ لکن به اعتبار مرتبه ی احدیّت و واحدیّت، و از حیث ظهورش، شناخته می شود؛ و از جهت آیاتش، در مرایای آفاقی و انفسی، مشهود همه ی خلائق است؛ چنانکه قرآن حکیم می فرماید: «سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتّی یتبیّن لهم انّه الحقّ اولم یکف بربّک انّه علی کلّ شیء شهید»(فصّلت/53) و حضرت سیّد الشهداء(ع)می فرمایند: «تَعَرَّفتَ الیّ فی کلِّّ شیءٍ فَرَأَیتُک فی کلِّ شیء فأنتَ الظاهِرُلِکُلِّ شیءٍ».
پس مفهوم وجود، که واقعیّتی صرفاً ذهنی دارد و اعتباری است؛ و نسبت به ماهیّات، عرض عامّ بوده، و معقول ثانیه ی فلسفی می باشد، برای ما، بیّن و واضح است و نیازی به تعریف ندارد، چون بدیهی است -و همچنان که بوعلی(ره)در الهیّات شفا و صدرالمتألّهین (قدّس سّره) در اسفار فرموده اند-همانطوری که قضایا و تصدیقات نظری، بالأخره به قضایای بدیهی، مثل: اجتماع و ارتفاع نقیضین (که اوّلی التصدیق است)منتهی می شوند، همچنان، امور تصوّری، به تصوّرات بدیهی، مثل: وجود، وجوب، وحدت، کثرت، و امثال اینها (که اوّلی التصوّرند) باز می گردند؛ اگر چنین نبود، به تسلسل می انجامید؛ و هیچ مجهولی، معلوم نمی شد؛ و در این میان، وجود، از همه بدیهی تر و باصطلاح اوّل الأوایل است؛ چه این که اساس امّ القضایا نیز هست.
و امّا انیّت وجود که گفتیم به شهود درک می شود، چون از قلمرو علم حصولی بیرون است، نه تحدید می شود، نه ترسیم، و نه برهان برای او می توان اقامه کرد؛ زیرا حدّ و برهان، در حدود متشار کند؛ یعنی آنچه را در حدّ شیء می آورند، در برهان، حدّ وسط قرار می دهند؛ بدیهی است وقتی حدّ نداشته باشد، برهان هم ندارد.

آیا وجود رسم شدنی است؟

مرحوم مطهری (قدّس سّره) در شرح مختصر، به مرحوم سبزواری (قدّس سّره) اشکال کرده اند که: « این که شما می فرمائید وجود را نمی شود رسم کرد، چون رسم به وسیله ی عرضی می شود و عرضی از کلّیّات خمس و از سنخ ماهیّات باشد و ثانیاً این که می فرمائید عوارض وجود، از سنخ ماهیّات نیستند، در مورد عوارض مساوی، مثل: وحدت و وجوب و امثال اینها صادق است و نه در مطلق عوارض؛ چه این که خود ماهیّات، از عوارض وجودند و برای همین در فلسفه اوّلی مورد بحث واقع می شوند. »
حقیقت این است که عرضی که ترسیم به وسیله ی آن انجام می گیرد، از سنخ ماهیّات است و دلیلش این است که به عرض خاصّ -یعنی عرضی که خاصّ یک ماهیّت نوعیّه است -انجام می شود و حال آن که خاصّه در مورد وجود که در برابرش غیری متصوّر نیست، معنا ندارد لیکن البتّه همچنان که شیخ الرئیس (قدّس سّره) در منطق اشارات فرموده، برای ذاتی و عرضی پانزده معنا قابل فرض است؛ ثانیاً تحقیق این است که بر طبق اصالت وجود، ماهیّت، واقعیّتی سوای وجودات خارجیّه ندارد و به قول حاجی(قدّس سّره) هویّتاً متّحدند و تصوراً معروض وجود واقع می شوند؛ چرا که وجودات خارجیّه، به جعل واحدِ بسیط، ایجاد می شوند و همانطور که حکمای پیرو صدرالمتألّهین (ره)- و خود او(قدّس سّره)-فرموده اند: ماهیّت به تبع وجود، مجعول می گردد؛ این طور نیست که وجودی باشد و بعداً ماهیّتی بر او سوار بشود؛ لکن چون دیده اند ماهیّات، لازمه ی وجودات مقیّده اند و از آن طرف، عرفا (قدّس اسرارهم)-چون شیخ محمود شبستری (ره)-گفته اند:
من و تو عارض ذات وجودیم
مشبّکهای مشکوه وجودیم
از آن، تعبیر به عارض و معروض نموده اند.
و البتّه همه ی این حرفها، در صورتی است که ما مصرّاً بخواهیم از عرضی، یک معنای واحدی اراده کنیم؛ ولی اگر چون بوعلی (قدّس سّره) قائل به معانی مختلفه ای بشویم، نیازمند به این توجیهات هم نیستیم؛ بله، می شود- همچنانکه مرحوم میرزا مهدی آشتیانی فرموده -بگوئیم: مراد از این که وجود، رسم نمی شود، رسم اصطلاحی است والّا همچنان که حکمای قدیم (ره)فرموده اند: معلول، رسم ناقص علّت است به وجهی؛ چنان که علّت، حدّ تامّ وجودی معلول است در علل ایجابی، و رسم تامّ وجودی معلول است در وسائط وجودیّه، نسبت به مادون آنها.

پی نوشت ها :

1-پس انیّت وجود -به ذات خود-معلوم است به علم حضوری؛ و اصلاً معلوم نیست به حصولی؛ امّا مفهوم وجود که از وجهی عین انیّت وجود و از وجهی غیر آن است و عنوان اعتباری انیّت وجود محسوب می شود، معلوم است به علم حصولی؛ و همان است که بداهتش صحبت می کنیم.
2-شاید مراد برخی از متقدّمین فلاسفه، که زمان را واجب الوجود بذاته دانسته اند، همین باشد که تعبیر دیگر زروان (در زبان فاسی میانه) و زرو(در زبان سغدی ) است؛ و نه آنچه متأخّرین از ایشان پنداشته اند و برای آن و استدلال - به قسمی که شیخ (ره) در فنّ اوّل طبیعیّات شفا به نقلش پرداخته-نمودند.

منبع: مدرس مطلق، محمد علی؛ (1379)، شناسایی هستی در شرح منظومه حکمت علامه شیخ محمد حسین اصفهانی، اصفهان: کانون پژوهش 1379.